سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چون میدونم که اینجا نوشتن کمک کنندس پس سلام.

برنامه روتین من اینجوریه که ساعت 5 صبح تا 13:00 ظهر درس میخونم و از 13:30 تا 15:30 استراحت میکنم.امروز کارم بیشتر طول کشید و تا 14:30 داشتم درس میخوندم و تصمیم گرفتم تا 16 استراحت کنم. تا سه و نیم کارای غیر درسیم رو انجام دادم و وقتی تموم شدن گفتم توی نیم ساعت وقت باقی موندم با خواهرم یکم فیلم ببینیم.مامانم از همون موقع بهم گفت برو درستو بخون گفتم ساعت 4 میرم و تا ساعت 3:55 هی صدام کرد و گفت برم،و آخرش هم عصبانی شد و گفت توی دوران جمعبندی چه وقت فیلم دیدنه و یه روزی میشینی دوباره گریه میکنی و دیگه حق نداری گریه کنی و.... بهم گفت شب ها که درس نمیخونی صبح هاتم که اینجوریه.بهم گف گریهات برای ماست خوشگذرونیت برای بقیه...

ولی من هر روز از ساعت 5 صبح تا 11 شب درس میخونم و تنها شبی که درس نخوندم پریشب بود که حالم خوب نبود.من یک ماهه بیرون نرفتم و آخرین بیرون رفتنم برای خرید کتاب بود،ولی من 2 ماهه دوستای صمیمیم رو ندیدم،ولی من خیلی کم پیش اومده گریه کنم و اون چند بار هم نذاشتم کسی متوجه بشه،من خودم فشار زیادی روم بود و هست ولی نذاشتم خانوادم بفهمن و نگران باشن.

و گریه کردم، اومدم تو اتاق و گریه کردم،ساعت حدود 16:20 شده بود و اگه این حرف هارو نمیزد من 20 دقیقه پیشش درس خوندنم رو شروع کرده بودم...

اشکتمو پاک کردم و شروع کردم درس خوندن،چند دقیقه دیگه بابام میاد و نمیخوام وقتی میاد با چشمای خیس من مواجه بشه،برای همین صورتم رو شستم و درس خوندم،کاری که همیشه میکنم، ولی فکر کنم خانوادم هیچوقت موقع درس خوندن منو نمیبینن چون من بیشتر اوقات خونه تنهام و بقیه بیرونن،چون من بیشتر اوقات تو خونه تنها کسیم که خواب نیست و بیداره...

الان احساس سبکی بیشتری دارم.میرم بقیه درسم رو بخونم.




تاریخ : چهارشنبه 101/1/31 | 4:48 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی