وبلاگ :
Myself and Me
يادداشت :
چيز خاصي نگفتم
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
جوادتبريزي
سلام وعرض ادب،
هيچ چيزي محگم ترازاراده وسعي انسان نيست،وبزرگترين رقيب هرانسان نوميدي اوست،وقطعا درسايه تلاش مي توانيدبه اهدافتون برسيد،وخداهم باانسان هاي بلندهمت وپرتلاش هست خودش فرموده ليس للانسان الاماسعي.
سلامت ومانا باشيد.
پاسخ
سلام استاد عزيز. يه دنيا ممنونم از حرف هاتون.بله دقيقا توي شرايط سخت ياد خدا ميتونه همه چي رو آروم تر کنه.
+
صدف
:) :) :) :) :) :)
+
صدف
من فکر ميکنم چيزي که خستت کرده تلاشت نيست.تو درس خوندن و تلاش براي رويات رودوست داري....خسته ايي بخاطر اما و اگر هاي ذهنت...بخاطر ترس هات.. و بخاطر توقع هايي که از خودت داري و نميشه.
يکم حق داري اما به نظرم ي چيزي رو فراموش کردي. پريا اين خيلي مهمه به اخر خط برسي.اگه زيادي سخت بگيري هيچوقت نميتوني به نقطه اخر برسي و وسط راه نفست ميره. نترس! استرس نگير! مهم اينه که به اخر برسوني خودتو.من بهت قول ميدم اگه به خوبي و با ارامش تا اخرش رو بري نتيجه خوب ميشه.پس لطفا خودتو اذيت نکن.لطفا خودتو درک کن. لطفا خود ترسيده و پر استرست رو نوازش کن و بهش حق بده.بدتر سرزنشش نکن. من واقعا دلم ميخواد خبر قبوليتو اينجا ببينم. اونم بدون اينکه به خودت اسيب بزني. پقبلنم به نظرم گفتم،چيزي که به نظرم ارزشمنده سخت تلاش کردنت نيست،بلکه تلاشت واسه خوب کردن حال خودته. روشت براي قوي موندن رو دوست دارم.چس لطفا بزار يه روزي خبر قبوليت رو بخونم و از ذوق جيغ بزنم!!!
پاسخ
اين چند خطي که برام نوشتي رو بارها مرور کردم،بارها از اول خوندم و هربار با رسيدن به آخرش لبخند زدم.راستش اين پيام رو ديشب ديدم، و باعث شدن بلاخره به خودم اجازه گريه کردن رو بدم و افکار توي ذهنم رو به اشک تبديل کنم و باعث شم ازم دور شن.اين پيام رو ديشب بارها خوندم،امروز صبح وقتي بيدار شدم بارها خوندم و تا الان که ساعت نزديک دو ظهر هست ميتونم بگم جملات رو حفظ شدم و بعد گذشت اين همه وقت بلاخره تونستم بنويسم برات.مثل يه فرشته ميموني که وقتايي که توي گرداب زندگيم گم ميشم مياي و دستم رو ميگيري و کاري ميکني راهم رو پيدا کنم.هميشه گفتم بازهم ميگم،مرسي که توي اين دنياي سياه و پر از بدي اينقدر خوبي و پاکي.چشم چشم چشم ،به همه حرفات گوش ميدم و روزي که قبول شدم با شوق ميام بهت ميگم:))
+
صدف
سلام پرياي عزيزم.من يه نيمکت محبوب توي شهر دارم که وقتي حالم بده ميرم اونجا. جلوي اون نيمکت پر از قاب هاي بزرگ مربع شکل و اجريه. وقتي روي اون نيمکت ميشيني انگار يه قاب چلوته پر از اتفاقات مختلف.کسي متوجه من نمميشه ولي من همه رو ميبينم...
وقتي حالم بده خسته و نااميدم ساعت ها ميشينم اونجا و به مردم و عکس العمل هاشون زل ميزنم.انگار ادم نيستم/انگار نگراني ادما رو ندارم.انگار اصلا جداي جداي جدام.هميشه حالمو بهتر ميکنه چون فرض مي کنم صد سال گذشته از اين ماجراها و يکيداره منو از قاب ميبينه...بعد فکر ميککنم عکس العملم چيه؟ ميدوني پريا،موقع طوفان همه چي سخته ولي از دور ميشه وااقعيت رو ديد نه از دل طوفان.از دل طوفان هيچي واقعي نيست
پاسخ
سلام مهربون ترين صدف.هميشه دوست داشتم يه جاي خلوت توي شهر داشته باشم که با رفتن به اونجا احساس خوبي بگيرم و انرژي خوبي بهم بده ولي متاسفانه جايي از اين شهر برام قشنگ نيست.راستش منم خيلي به اين فکر ميکنم که اگه چند سال ديگه زندگي الانم برام مثل فيلم مرور شه چکار ميکنم،ميدونم هيچ چيزي دائمي نيست و تموم ميشه ولي وقتي به آينده فکر ميکنم ميترسم،نميدونم از چي يا از کي ميترسم،شايد از منه چند سال ديگه ميترسم و نميخوام باهاش رو به رو بشم .راست ميگي از دل طوفان هيچي واقعي نيست و همه چي خيلي ترسناک تر و بزرگ تره:))