وبلاگ :
Myself and Me
يادداشت :
چيز خاصي نگفتم
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
صدف
سلام پرياي عزيزم.من يه نيمکت محبوب توي شهر دارم که وقتي حالم بده ميرم اونجا. جلوي اون نيمکت پر از قاب هاي بزرگ مربع شکل و اجريه. وقتي روي اون نيمکت ميشيني انگار يه قاب چلوته پر از اتفاقات مختلف.کسي متوجه من نمميشه ولي من همه رو ميبينم...
وقتي حالم بده خسته و نااميدم ساعت ها ميشينم اونجا و به مردم و عکس العمل هاشون زل ميزنم.انگار ادم نيستم/انگار نگراني ادما رو ندارم.انگار اصلا جداي جداي جدام.هميشه حالمو بهتر ميکنه چون فرض مي کنم صد سال گذشته از اين ماجراها و يکيداره منو از قاب ميبينه...بعد فکر ميککنم عکس العملم چيه؟ ميدوني پريا،موقع طوفان همه چي سخته ولي از دور ميشه وااقعيت رو ديد نه از دل طوفان.از دل طوفان هيچي واقعي نيست
پاسخ
سلام مهربون ترين صدف.هميشه دوست داشتم يه جاي خلوت توي شهر داشته باشم که با رفتن به اونجا احساس خوبي بگيرم و انرژي خوبي بهم بده ولي متاسفانه جايي از اين شهر برام قشنگ نيست.راستش منم خيلي به اين فکر ميکنم که اگه چند سال ديگه زندگي الانم برام مثل فيلم مرور شه چکار ميکنم،ميدونم هيچ چيزي دائمي نيست و تموم ميشه ولي وقتي به آينده فکر ميکنم ميترسم،نميدونم از چي يا از کي ميترسم،شايد از منه چند سال ديگه ميترسم و نميخوام باهاش رو به رو بشم .راست ميگي از دل طوفان هيچي واقعي نيست و همه چي خيلي ترسناک تر و بزرگ تره:))