سلام.
دیشب ساعت 12 خوابیدم و صبح ساعت 6 از خواب پریدم و تصمیم گرفتم دیگه نخوابم . ساعت 7:30 بارون اومد و من چند دقیقه کنار پنجره از بوی بارون لذت بردم و روحم تازه شد.
بقیه روز رو درس خوندم،قرار بود کلاس فوق العاده شیمی داشته باشیم که کنسل شد.
حدود یک ساعت پیش رفتم از کشوم تقویمم رو بردارم تا برنامه درسیم رو تا عید بنویسم که چشمم به دفترچه خاطراتی خورد که یک سالی میشد بهش دست نزده بودم،برداشتمش و چیزایی که نوشته بودم رو خوندم،چقدر عوض شدم،چقدر بزرگ شد،چقدر دغدغه هام فرق کرده،چقدر دلیل ناراحتیام فرق کرده.یعنی چند سال بعد وقتی به نوشته های الان خودم نگاه کنم هم همینا رو میگم؟
برام اصلا دردناک نبود،اسم هایی که توی دفترچه نوشته بودم و خوشحال بودم از بودشون ولی الان حتی پیامی هم باهاشون ندارم،تصمیم هایی که گرفته بودم و ناراحت بودم از بابتشون و قول هایی که به خودم داده بودم ولی عملی نشده بود.... اصلا برام دردناک نبود چون موقعیت الانم و بلوغ فکری الانم که مطمئنم کامل نیست رو ترجیح میدم به اون موقع ها.
شب هم میریم خونه مامان بزرگم چون امروز از بیمارستان مرخص شده و حالش خوبه و فردا هم دوباره درس و کتابخونه.
دوستون دارم.فعلا.
تاریخ : جمعه 00/12/13 | 6:34 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.