سلام.
امروز صبح دیر بیدار شدم،و وقتی بیدار شدم حوصله هیچ کاری هم نداشتم،مامانم خونه نبود و بهش زنگ زدم تا حرف بزنیم،بهم گفت برم بیرون یکم راه برم تا بهتر شم،منم چون خواهرم هنوز خواب بود تنهایی رفتم و تصمیم گرفتم برم قهوه فروشی جدیدی که نزدیک خونمون هست و لته بگیرم.رفتم ولی مغازش بسته بود،یکم بالا ترش یه کافه بود و گفتم میرم از اون میگیرم،جلوی درش دو تا پله داشت و من موقع بالا رفتن از پله ها خوردم زمین و دستم خراش برداشت:) وقتیم گفتم لته میخوام گفت نمیزنیم . دیدم گوشیم 10 درصد شارژ داره و وقتی میخواستم برم جای دیگه قطعا شارژم تموم میشد پس برگشتم خونه.خواهرم بیدار بود و گفت بیا باهم بریم همون قهوه فروشی همیشگی،رفتیم و بلاخره به لته رسیدم،بعدش هم پیاده برگشتیم خونه و درس خوندم و از 15 تا 19 کلاس داشتم،از 19:30 تا 22:30 هم کلاس داشتم که حوصله نداشتم دیگه شرکت کنم.
یکم قبل داشتم با مامانم چت میکردم(مامانم خونه مامان بزرگمه چون کمک میخواد مامان بزرگم) و باز هم گریه کردم موقع حرف زدن باهاش. یکم از شرایطم که سعی کردم همه این چند روز پنهانش کنم توی خونه، باهاش حرف زدم و با گفتن نگران نباش هاش حس سبک تری دارم.
فردا قراره منو خواهرم همراه دوتا از دوستاش بریم بیرون،شوقی بابتش ندارم ولی فکر کنم لازمه برام.
فردا باید برنامه مفصلی هم بنویسم چون جمعبندیم از شنبه جدی تر پیش میره.
همین.مراقب خودتون باشید 
تاریخ : پنج شنبه 00/12/19 | 8:11 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.