سلام.
حرف های کوتاه و مهمی دارم به خودم بزنم،اینقدر مهم دونستم که با اینکه خیلی خستم ولی ترجیح دادم اول اینا رو بنویسم بعد بخوابم.
امشب کلاس دومی که داشتم زودتر تموم شد.خواهرم خونه نبود و منو مامانم یکم باهم حرف زدیم،صحبت صبح بیدار شدنم شد و از اونجایی که اکثر صبح ها مامانم منو بیدار میکنه و اگه نکنه تا 6 میخوابم ،بهش گفتم اگه یکی باشه منو بیدار کنه خیلی زودتر بیدار میشم و خودم باشم تنبلی میکنم.اینجا مامانم بهم گفت من بعضی صبحا که میام بیدارت کنم چشام پر اشک میشه.پرسیدم چرا؟ گفت چون میدونم خسته ای و میگم بذار یک ساعت هم هست بیشتر بخوابه:)))))
خیلی ناراحت شدم،نه برای خودم،برای مامانم که با چشمای اشکی میاد منو بیدار میکنه و به روش نمیاره چیزیو. من یکی از مهم ترین انگیزه هام برای درس خوندن دیدن شادی توی چشمای مامان و بابامه.
به خودم قول دادم،قول دادم بیشتر تلاش کنم،قول دادم کمتر خسته شم ،قول دادم همه اینا رو برای خانوادم جبران کنم.
اینم باشه به یادگار و تاریخ 1401/1/28 رو میزنم به یادگار بیشتر تلاش کردنم.
برام دعا کنین.
براتون بهترینا رو میخوام.
تاریخ : یکشنبه 01/1/28 | 11:18 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.