سلام.
مدت زیادیه که میخواستم بیام اینجا و بنویسم ولی یا وقت کافی نبود یا رشته افکارم پاره میشد و کلمه ای برای توصیف پیدا نمیکردم.اما الان که منتظر درست شدن قهوه ام هستم بهترین وقت بود.
وصف این روزها خیلی سخت شده،صبح که چشمام رو باز میکنم تو یه چشم به هم زدنی شب میشه و تمام سعی من اینه که از این ساعت ها بیشتر استفاده کنم،تنها کاری که میشد کرد کم کردن ساعت های خواب بود،ولی باز هم شب ها به خودم میگم کاش روز ها بیشتر از 24 ساعت بود.
یکی میگفت هر روز به خودم میگم امروز مثل دیروز نیست و با این که میدونم دارم به خودم دروغ میگم ولی مجبورم خودم رو گول بزنم،راست میگفت،فکر کنم همه ما عادت کردیم خودمون رو گول بزنیم تا بتونیم ادامه بدیم،و من شکایتی ندارم که به خودم دروغ بگم.
دنبال کردن اخبار این روزها واقعا دل و جرئت میخواد،چند سالی هست دیگه علاقه ای به دنبال کردن اخبار ندارم ولی این روزها همه دارن راجبش حرف میزنن،از ریزش ساختمان گرفته تا رها شدن نوزاد ها در خیابان.با شنیدن هر کدوم از این ها قلبم فشرده میشه و فقط آرزو میکنم خدا به همه صبر بده.
کاش اگه به گول زدن خودم هم باشه به خودم بگم که آخرش قشنگه،کاش یادم بیارم که آخرش نوره.
تاریخ : شنبه 101/3/7 | 10:8 صبح | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.