سلام
سخت بود ولی وظیفه خودم دونستم بیام اینجا و بگم.
دیشب نتایج اومد.نشد که بشه...
رتبم از پارسال خیلی بهتر شد ولی بهتر شدنش کافی نبود.دوباره همه اون حس و حال هایی که پارسال چنین روزی داشتم رو تجربه کردم و حتی به مراتب بدتر از پارسال.
بهم میگن باید قوی باشم ولی بلد نیستم چجوری تو این شرایط قوی باشم.
بهم میگن حکمت این بوده ولی نمیتونم بپذیرم که حکمت همیشه برخلاف خواسته منه و هیشه باعث میشه زمین بخورم.
بهم میگن خواست خدا بوده ولی من امروز به این که خدا وجود داره هم شک کردم،امروز بعد از مدت ها نماز نخوندم و نمیتونم کنار بیام با این خواست خدا.
من جون کندم برای چیزی که میخواستم ولی بهش نرسیدم،برای بار دوم بهش نرسیدم و امروز با آرزوی بچگیم خداحافظی کردم و تبدیلش کردم به رویایی که هیچوقت نتونستم بهش برسم.
میدونم زندگی هنوز ادامه داره،میدونم چند تا عدد نشون دهنده آینده من و شخصیت من نیست،ولی وقتی یادم میاد چقدر براش تلاش کردم و به دستش نیاوردم قلبم درد میگیره.
به خودم حق دادم گریه کنم.امروز با دوستم رفتم بیرون و خیلی خوش گذشت،برای یک ساعتی حس کردم هیچ اتفاقی نیوفتاده.ولی وقتی برگشتم خونه انگار وباره همه چیز یادم اومد.
نمیدونم چقدر زمان میبره تا دوباره حالم خوب شه،نمیدونم چقدر طول میکشه که بتونم دستامو بذارم رو زانو هام و بلند شم، تو این شرایط به خودم حق میدم تا هروقت که شد ناراحت باشم و اشک بریزم،دیگه تو آینه به خودم نمیگم پریا تو وقت ناراحتی نداری.
شاید مدتی اینجا هم ازم خبری نباشه و با خودم خلوت کنم تا بتونم دوباره پریای گمشده رو پیدا کنم.
تاریخ : چهارشنبه 101/5/12 | 11:50 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.