سلام.
از آخرین باری که اینجا نوشتم خیلی بهترم، اون نظمی که از دست داده بودم رو دوباره بدست آوردم و از خودم راضیم. از اول هفته صبح ساعت 5 بیدار میشم مثل پارسال و این خیلی کمکم میکنه.
هفته پیش وقتی به شدت فرو رفته بودم توی تاریکی خیلی فکرها توی سرم بود، وقتی داشتم اشک میریختم و خسته بودم از شرایط دوستم برام یه عکس فرستاد، عکسو باز کردم دیدم عکس تولدیه که الان اونجاست. دلم برای خودم خیلی سوخت، جلوی خودم رو نگاه کردم، کتاب فیزیک بود و چند تا برگه که پر شده بود با محاسبات. فرق داشت، قابی که من میدیدم با قابی که او میدید خیلی فرق داشت. او تو فکر تفریح فردا شب بود و من به فکر آزمون فردا صبح.
آزمونم رو خوب دادم. به خودم قول دادم دیگه به این چیزا فکر نکنم، به خودم گفتم ارزش داره به خودم گفتم نشدنی نیست. به خودم گفتم روزهای قشنگ منم تو راهه و باهاش کنار اومدم. با تفریحی که ندارم، با دلخوشی کمی که دارم با مسافرتی که ندارم...
الان خوبم، همین کافیه.
میشه؟ باید بشه. نمیشه که نشه.
تاریخ : سه شنبه 101/9/22 | 6:41 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.