سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر روز به خودم میگم نیاز به حرف زدن داری، هر روز به خودم میگم بنویس، بگو، یه کاری بکن نذار حرف ها بیشتر از الان جمع بشن.

یه صفحه کاغذ خالی پیدا میکنم و بهش نگاه میکنم، حرف هام رو مرور میکنم و میگم احتمال زیاد کاغذ پر میشه و شروع میکنم به نوشتن. هیچی نمینویسم، با خودم کلنجار میرم و میگم از یه جایی شروع کن اما بازهم هیچی... انگار صفحه کاغذ رو پر میکنم از خالی. بعد از چند دقیقه روی کاغذ مینویسم خدایا تک تک این روزها رو به تو میسپارم و تاریخ میزنم ولی با این جمله قراره بهتر بشه؟ نمیدونم.

چند شب پیش نوشته های اولیه اینجا رو میخوندم، اون روزا که مثل دفترچه خاطرات به ساده ترین شکل مینوشتم و برام زیبا بود نوشتن از روزم، از روزهایی که مثل نوشته هام، به ساده ترین شکل ممکن میگذشت، اما زیبا بود. انگار دیگه هیچوقت قرار نیست سادگی رو حس کنم چون هیچی مثل قبل نیست.

همچنان حرف زدن از خودم برام سخته، انگار پر شدم از حس خشم و انتقام که گاهی جاشونو به نا امیدی میدن. انگار این احساسات ضد و نقیض دیوار کشیدن رور تا دورم و نه میتونم نوری رو ببینم و نه آزاد باشم.

اما مثل همیشه، میسپارمش به گذر زمان. هرچی نباشه من قوی تر میشم و این تنها چیزیه که ازش مطمئنم.

 




تاریخ : شنبه 101/10/17 | 10:38 صبح | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی