سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا میدونه چند بار لپ تاپ رو روشن کردم تا بیام و بنویسم ولی هربار یک مشکلی پیش اومد که نشد. با این حال، سلام.

الان که دارم مینویسم سه روز از تولد بیست سالگیم میگذره، همونطور که در نوشته قبل گفتم، برای تولد امسال هم مثل پارسال، برنامه خاصی نداشتم. صبح زودتر از همیشه بیدار شدم و رفتم کتابخونه. عصر برگشتم، کیک درست کردم و کنار خانوادم باهم جشن کوچکی گرفتیم. موقع فوت کردن شمع ها همون آرزوی سه سالم رو گفتم. اینبار آخرش اضافه کردم" آرزو میکنم سال دیگه راجع به این موضوع آرزو نکنم:))".

نوزده سالگیم سال سختی بود،اما چیزهای جدیدی یاد گرفتم و قوی تر از قبل ادامه دادم. دوام آوردم و ادامه دادم و این بهترین و سخت ترین کاری بود که انجامش دادم. میدونم که اوایل بیست سالگیم هم باید دوام بیارم و ادامه بدم و خوشحالم که این ادامه دادن برام سختی اوایل رو نداره.

امسال همه چیز ساده بود و این سادگی به دلم نشست. از خواهرم گردنبدی رو هدیه گرفتم که از بچگی آرزوی داشتنش رو داشتم. کتابی رو هدیه گرفتم که از دوازده سالگی آرزوی خوندنش رو داشتم، کتابی به اسم طاعون. از صدف عزیزم کتاب انیمیشنی رو هدیه گرفتم که باهاش بزرگ شدم و بخشی از خاطرات زیبای کودکیم همراه با این انیمیشنه. کتاب بابالنگ دراز. خدا رو چه دیدی، شاید امسال سال براورده شدن آرزوهای قدیمیه:))

احساسم به بیست سالگی گنگ و مبهمه. اما نمیشه اینجوری بمونه، باید تبدیلش کنم به بهترین سال زندگیم.

 




تاریخ : چهارشنبه 102/1/23 | 1:13 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی