سلام.
تو سرم پر حرفه واسه همین تو چند تا پست تعریف میکنم.
راجب دیروز،دوست صمیمیم با دوستاش بیرون بود،از اون ور خواهرم هم با دوستاش بیرون بود منم تو خونه درس میخوندم.تا اینجا اتفاقیه که همیشه میوفته و برام عادی شده ولی میدونی وقتی هردو این آدما اومدن خونه فیلمایی که گرفته بودن رو برام فرستادن و خواهرم فیلما رو بهم نشون داد،نمیدونم اسمشو چی بذارم،حسادت؟خیلی دلم میخواست اونجاها میبودم و از ته دلم میخندیدم میدونی یهو یه حس خیلی بدی بهم دست داد و نیم ساعتی توی فکر بودم،ولی ذهن خودمو پرت کردم و چیزی رو به روی خودم نیاوردم و یکم دیر خوابیدم.
خیلی دوست داشتم منم میتونستم از بیرون رفتن با دوستام فیلم بگیرم و وقتی اودم خونه فیلما رو ببینم و بخندیم ولی متاسفانه دو ساله که این حسرت باهامه.
آدم مغروری نیستم در عین حال خیلی هم بخشندم و سعی میکنم همه رو خوشحال کنم،حتی با گفتن جمله ی روز خیلی خوبی داشته باشی به آدم غریبه... ولی وقتی نگاه میکنم تو زندگی خودم کسی نیست که بخواد این حس خوب رو یه روز به منم منتقل کنه جز خودم،باز جای شکر داره که خودم برای خودم هستم.
تاریخ : یکشنبه 00/10/5 | 9:25 صبح | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.