سلام .

نمیخوام راجب دیشب حرف بزنم چون احساس ضعف میکنم راجبش.

عوضش میخوام راجب خوابی که دیدم حرف بزنم،من خواب زیاد میبینم ولی عادت ندارم تعریفشون کنم ولی این دفعه فرق داشت.

قبل این که خوابمو تعریف کنم باید اینو بدونین که یکی از مهم ترین انگیزه هام برای قبول شدن اینه که بتونم به بقیه کمک کنم،دنبال پول هم نیستم فقط دوست دارم از تجربه هام به کسایی بگم که نیاز دارن تا مسیر راحت تری داشته باشن.

حالا میرسیم به خوابم:  داشتم توی خیابون جلوی خونمون راه میرفتم و برای رفتن به جایی عجله داشتم،یهو دیدم یه خانم تقریبا مسن کنار جوب خورد زمین،خیابون شلوغ بود ولی کسی توجه خاصی نکرد،من دوییدم سمتش و صداش کردم و دستشو گرفتم و بلندش کردم،روی زمین نشسته بود و گریه میکرد و یه کاغذی توی دستش بود،ازش دلیل گریه کردنشو پرسیدم و گفت نمره امتحان های دخترم خیلی کمه و درس نمیخونه و نمیدونم باهاش چکار کنم،گفت با دخترم دعوا کردم و الان رفته خونه عمش،سعی کردم آرومش کنم ،بهش گفتم نمره های امتحان ها اصلا تاثیری نداره توی زندگیش و هیچ جای زندگیش نیست،بهش گفتم من 12 سال درس خوندم و همیشه جزو شاگردای اول تا سوم کلاس بودم و الان پشت کنکور موندم و گاهی پشیمونم که به بعضی امتحان ها اینقدر اهمیت دادم.

کاغذ توی دستش کارنامه دخترش بود،نگاه کردم دیدم اونقدرا هم بد نیستن،بهش گفتم کمکش میکنم و مطمئن باش بهتر میشه،بهش گفتم هرکمکی لازم بود و از دستم برمیومد دریغ نمیکنم،باهام حرف زد و ازم پرسید چکار کردم توی درس خوندن و چه کلاسایی شرکت کردم،شمارمو گرفت،گفتم حتما باید با دخترت حرف بزنم و مطمئن شدم بابت نمره ها بهش سرکوفت نمیزنه و وقتی حالش خوب شد رفت و من از خواب بیدار شدم.

به خدا گفته بودم بهم یه نشونه بده که بدونم حداقل بیهوده تلاش نمیکنم و آخرش قراره خوب شه،فکر کنم باید این خواب رو به جای اون نشونه بگیرم و از این بابت خیلی خوشحالم.میتونم بگم حسی که بعد از بیدار شدم داشتم فوق العاده بود و از ته دلم آرزو میکنم بتونم توی واقعیت بقیه رو کمک کنم در حد توانم.

 




تاریخ : سه شنبه 00/10/14 | 11:28 صبح | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی