امروز خیلی تو فکر فرو رفتم، با خودم زیاد حرف میزنم و به خودم راه کار میدم برای بهتر شدن اوضاع ولی تهش به بن بست میخورم.

نمیدونم دنبال چیم یا چرا دارم این کار رو میکنم ولی میگم کاش منم مثل دوست صمیمیم درگیر این بودم که فردا امتحان دارم و باید تا صبح بیدار بمونم. یا درگیر این بودم که جزوه رو تقسیم کنیم و بتونیم تقلب کنیم.

یا مثل خواهرم درگیر این باشم که برای مسافرتش چه لباسی بپوشه و درگیر کادو باشم برای تولدی که دعوتم.

کاش اینجایی نبودم که الان هستم کاش زیر پام مثل مو نازک نبود و محکم قدم برمیداشتم.

از شما چیزی رو پنهون نمیکنم ولی دو هفته ای میشه نمازم نخوندم چون فکر میکنم خدا منو نمیبینه ،تو فکرم به خدایی که نمیدونم صدامو میشنوه یا نه میگم تروخدا بهم یه نشونه بده،تروخدا بهم یه چیزی نشون بده که ببینم حواست بهم هست که ببینم ته این راهی که دارم میرم میرسم به چیزی که میخوام یا نه.

از خودم از خانوادم از دوستام از استادام از همه خجالت میکشم و باور همه چی برام سخته و گاهی غیرممکن.

در حال حاضر تنها آرزوم اینه که به چیزی که میخوام برسم ،آرزوم اینه که تموم شه فقط،قول میدم عاشق تا صبح بیدار موندن برای امتحانام باشم،عاشق سختی هاش باشم،.قول میدم....




تاریخ : جمعه 00/11/8 | 9:56 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی