سلام
امروز هم گذشت، دیشب یه اتفاقی افتاد که باید سر فرصت براتون تعریف کنم، مامانم و خواهرم تصمیم گرفته بودن هفته آینده هم تهران بمونن ولی من گفتم برمیگردم چون اینجا نمیتونم درس بخونم. خواهرم از دستم ناراحت شد ولی من چاره ای نداشتم، بهشون گفتم که بمونن و من تنها میرم ولی گفتن نه پس کاری از دست من برنمیاد و من اجبارشون نکردم.
یکم احساس گناه و اضافی بودن و گیر بودن دارم ولی واقعا خودمم دوست نداشتم اینجوری باشه، من از خدامه همیشه اینجا باشم و تفریح کنم ولی نمیشه چون درس دارم، چون ساعت مطالعم خیلی میاد پایین اینجا.
خلاصه این شد که شنبه برمیگردیم و من برمیگردم به روتین خودم.
شبتون بخیر :)
تاریخ : جمعه 00/11/15 | 1:13 صبح | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.