امروز ساعت 6:30 از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد.
با مامانم تو راه کتابخونه بودیم که دیدم گوشیمو جا گذاشتم،نمیتونستم بیام کتابخونه بدون گوشی چون ساعت 8 قرار بود با مشاورم جلسه داشته باشیم. مامانمم کلی سرم غر زد که اینجوری شده، ولی فاصله خونمون تا کتابخونه 5 دقیقه هم نیست. منم عذاب وجدان گرفتم و گفتم اگه نبودم خیلی بهتر بود و کاش حواسمو جمع میکردم.
حدود 20 دقیقه با مشاورم جلسه داشتم و دوباره نشستم تو کتابخونه گریه کردم، اینقدر با خودم، افکارم و  احساساتم درگیرم که خودم نمیدونم دارم چکار میکنم و کنترل احساسات و رفتار های خودمم ندارم.
نمیدونم چرا ولی انگار میخوام بیشتر از این منزوی بشم و کلا کنار بکشم از همه چیز و همه کس.
من پریای یک سال پیش نیستم، حتی پریای دیروز هم نیستم. 




تاریخ : دوشنبه 00/11/25 | 8:28 صبح | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی