سلام عزیزانم.

امروز صبح درس خوندم ولی درس خوندنم خوب نبود چون حوصله درس خوندن رو نداشتم،ولی رفتم سراغ درس های ساده تر و راحت تر و اونا رو پیش بردم که امروز یه کاری کرده باشم.

درکل امروز خیلی بی انرژی بودم،ولی متاسفانه نمیتونستم تو کلمات بیانش کنم و بیام حرف بزنم،چند بار هم تلاش کردم بنویسم ولی نمیتونستم توضیح بدم و انگار ذهنم از کلمه ها پاک میشد...

قرار بود شنبه بعد از دو هفته با دوستم بریم کافه همیشگی و چیزکیک بخوریم ولی گفت احتمالا نمیتونه بیاد و کنسل شد،خیلی خورد تو ذوقم چون از چند روز پیش براش ذوق داشتم .ولی احترام گذاشتم و چیزی نگفتم و مسخره بازی دراوردم.

ولی خبر خوب اینه که فردا با خواهرم و دوستاش میریم صبحانه میخوریم:)))) یکم جلوی دوستای خواهرم موذب هستم ولی نمیخوام مخالفت کنم با رفتن.


امروز در کنار همه ضد حال ها و کم انرژی بودن ها و غر زدن هاش سه تا اتفاق قشنگ داشت که به ترتیب اتفاق افتادنشون میتونم بگم که اولیش کامنت صدف عزیزم برای پست قبلی بود که باعث شد چند دقیقه ای تو افکار خودم غرق بشم بیشتر به زندگیم و خودم حس خوبی اشته باشم.

دومیش مال یه چنل بود که متنی گذاشته بود درباره این که بخاطر همه مسافرت ها و مهمونی ها و گردش ها و همههه کار هایی که نکردی تلاش کن.دیدم راست میگه و خیلی حس خوبی گرفتم.

سومیش هم کامنت آقای تبریزی برای پست قبلی بود که باعث شد بیشتر به خودم ایمان داشته باشم و یکم به خودم افتخار کنم و برای جایگاهی که دارم خداروشکر کنم.


مرسی آقای تبریزی و صدف قشنگم برای این حس های خوبی که بهم دادین.♥


الانم چون خیلی کیفم کوکه دارم میرم درس بخونم و حتی کارای فردا رو هم انجام بدم یکم.

خیلی دوستون دارم .




تاریخ : پنج شنبه 00/11/28 | 11:33 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی