سلام. فکر کنم قراره زیاد حرف بزنیم....

دیشب حدود ساعت18:30 من به دوستم پیام دادم تا حالشو بپرسم،ولی تا شب جواب نداد و منم گفتم حتما درگیر درسشه و چیزی نگفتم.شب ساعت 4:30 یهو از خواب پریدم و دیدم خواهرم ساعت حدود 2 برام یه عکس فرستاده بوده،و دیدم استوری همون دوستمه که بهش پیام داده بودم و جواب نداده بود.ناراحت نشدم ولی برای عجیب بود چون همونجوری که میدونین من سه تا دوست صمیمی و درکل سه تا دوست دارم و شخص دیگه ای رو به عنوان دوست صمیمی ندارم توی زندگیم.بازم صبر کردم، ولی جوابی داده نشد به پیامم،این موقع هم نگران بودم و هم یکم ناراحت،خواهرم اینستا بهش پیام داد و گفت پریا نگرانت شده و چند دقیقه بعد از پیام خواهرم به پیامم جواب داد و گفت اینستاش توی لپ تاپشه و گوشی زیاد دستش نیست،در صورتی که ایموجی هایی که توی استوریش گذاشته بود مال گوشیش بود و از این بابت مطمئنم.دلیل این دروغ و این دیر جواب دادن رو نمیدونم هنوز ولی وقتی دروغ گفت که ایستاش تو لپ تاپه بهم برخورد.نمیخوام احمق فرض بشم.از این جهت ناراحتم کرد که این برخورد از دوستم صمیمیم بود و مطمئنم اگه از طرف هرکس دیگه ای بود اصلا برام مهم نبود.

در هر صورت نمیخوام فکرم مشغولش باشه و وقتی نوشتن اینا تموم بشه از ذهنم پاکش میکنم.ولی خب قطعا توی برخورد های بعدیم با  دوستم تجدید نظر میکنم و حتما دلیلش رو میپرسم.چون هم از دروغ متنفرم هم از احمق فرض شدن....


برگردیم به امروز صبح. ساعت 6:15 بیدار شدم و چون یک ربع دیر بیدار شده بودم سریع حاضر شدم و با دوستم رفتیم باشگاه و ساعت 7:30 رفتم کتابخونه.تا ساعت حدود 12 درس خوندم ولی چون قهوه با خودم نبرده بودم(چون صبح دیر شده بود) خیلی خوابم میومد و ساعت 12 اومدم خونه:))) .قهوه خوردم و یکم یوتیوب نگاه کردم و بقیه درسم رو خوندم،میخواستم حدود بیست دقیقه ای بخوابم ولی بچه همسایمون داشت دادو بیداد میکرد و بیدار شدم -_-

الانم برم به بقیه درسام برسم و بعدشم کلاس دارم.

فعلادوست داشتن




تاریخ : شنبه 00/11/30 | 4:46 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی