سلام.

دیشب اون دوستم که راجبش گفتم دوباره بهم پیام داد و گفت با گوشی مامانش رفته بوده اینستا و گوشی خودش دستش نیست،یعنی دوبار حرفشو عوض کرد:))) ولی خب من دیگه برام مهم نبود و بهش دامن نزدم،گفت میخواد باهام حرف بزنه و از مشکلاتش گفت و باهم صحبت کردیم،اخرشم گفت خیلی دلش برام تنگ شده،و منم واقعا دلم براش تنگ شده.

صبح ساعت 6:30 داشت بارون میومد و هوا تا حدود ساعت 11 صبح خیلییی خوب بود.راستی امروز نرفتم کتابخونه چون حوصله نداشتم اصلا،حتی دیشبم وسایلم رو جمع نکردم.

یکی از دوستای قدیمیم که حدود یک سالی میشد که باهم حرف نزده بودیم پیام داد و یکم صحبت کردیم،فهمیدم رفته تهران کلا و گفت هروقت رفتم تهرانبرم پیشش.

تا ساعت 7 هم کلاس دارم و احتمالا ساعت 7:30 با پسرخالم و خواهرم بریم جای همیشگی قهوه بخوریم و چیزکیک:)




تاریخ : یکشنبه 00/12/1 | 4:25 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی