سلام.
دیروز صبح دیر بیدار شدم و با برخور مامانم باهام خیلی حالم گرفته شد،و این روند افکار و حس های بد تا حدود ساعت 2 طول کشید و به جایی رسیده بود که دیگه با کسی حرف هم نمیزدم.دوباره همون حس های مسخره که هر چند وقت یه بار درگیرش میشم و اصلا برام قشنگ نیستن...
تصمیم گرفتم برم کتابخونه و حدود ساعت 3:30 رفتم.تا ساعت 9:30 شب بی وقفه درس خوندم بدون این که احساس خستگی کنم یا دوباره به حس هام فکر کنم و ناراحت باشم.میدونین اون حدود 6 ساعت بهترین اتفاق دیروز بود چون خیلی حس خوبی داشتم اون موقع و از خودم راضی بودم.
ساعت 21:30 کتابخونه تعطیل میشه همیشه و اومدم خونه،وقتی رسیدم خونه دیگه اون حسای مسخره رو نداشتم و این برام خیلیی خوب بود.
امروز هم یه روز عادی بود ،میخواستم بعد از ظهر برم کتابخونه ولی خوابیدم:))) پس بقیه درسم رو توی خونه خوندم .چند دقیقه دیگه هم میخوایم بریم خونه مامان بزرگم،امیدوارم مثل دفعه پیش نیم ساعت مامانم نشه دو ساعت...
همین.دوستون دارم.
تاریخ : سه شنبه 00/12/3 | 8:1 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.