سلام عزیزانم.
دیشب به دلیل خستگی زیاد ساعت 11 رفتم بخوابم ،ولی تا رفت خوابم ببره ساعت حدود 11:30 بود. حدود ساعت 2 از خواب پریدم چون داشتم یه خواب خیلی خیلی بد و ترسناک میدیدم،درحدی که نمیتونستم دیگه تو اتاقم باشم و رفتم پیش مامانم :))) حالا بماند که تا یک ساعت بعد همش یادم میومد و حتی تو بیداری هم ترسناک بود. دیشب اصلا خوب نخوابیدم و حدود ساعت 6 هم بیدار شدم و تا الان که بیدارم. البته به لطف دوتا قهوه هم میشه.
امروز همراه مامانم و خواهرم و دوستم رفتیم کوه، هوا خیلی خیلی خوب بود و کلی خندیدیم و کیف کردیم، من عاشق کوه و حال هواشم،وقتی که توی کوه به آسمون نگاه میکنم قشنگ ترین حس دنیاس...
راستی امروز یه قرآن خیلی کوچیک هم پیدا کردم و تصمیم گرفتم همراه خودم ببرم بیرون و کلا تو کیفم بذارم. -.-
دیگه همین.
تاریخ : جمعه 00/12/6 | 11:19 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.