سلام عزیزانم.
دو سه روزی میشه نیومدم چیزی بگم که دوتا دلیل داشت،اولیش و مهم ترین دلیل این بود که اتفاق مهمی نیوفتاد این چند روز و دومین دلیلش هم این بود که حوصله نداشتم اون اتفاقات جزئی رو تعریف کنم.
امروز هم خبری جز درس و کلاس نبود ولی یه چیزی باعث شد بیام و اینجا حرف بزنم.من توی تلگرامم چنل های زیادی ندارم ولی چنل دختری رو دارم به اسم شهرزاد،توی چنل حرف های دلش رو میزنه و نوشته هاش به دلم میشینه،امشب متن هایی نوشته بود که خوشحال نبود و شاکی بود از شرایط .منم رفتم توی لینک ناشناس و باهاش حرف زدم،از خودم نگفتم ولی از کارایی که برای بهتر شدن حالم کردم و میکنم گفتم،حتی از اینجا گفتم از مهربون ترین صدف گفتم و تهشم گفتم از جملات زرد انگیزشی متنفرم اما این بود راهکار من برای تسکین و بهتر شدن.
فردا هم چهارشنبه سوریه و برنامه خاصی براش ندارم،عوضش برنامه برای درسم دارم:)
پیشاپیش چهارشنبه سوریتون مبارک:)
تاریخ : دوشنبه 00/12/23 | 10:31 عصر | نویسنده : pariya | نظر
سلام.
وقت زیادی برای نوشتن و بیان جزئیات ندارم،پس سریع میرم سر اصل مطلب.
امروز هم مثل دیروز بود ولی تفاوتی هم که داشت این بود که سرگرم بودم و زمانی برای افکار منفی نداشتم،هرچند با دوست صمیمیم حرف زدم و یکم هم گریه کردم ولی خب میتونم بگم امروز تلاشم برای خوب بودن بیشتر بود.
با دوستای خواهرم و خواهرم رفتیم بیرون و میتونم بگم واقعا خوش گذشت و برای دو ساعتی انگار همه چی یادم رفت.
بلاخره برنامه درسیم و زندگیم رو نوشتم و از فردا میریم که بیشتر درس بخونیم.راستی قراره فردا ساعت 5 بیدار شم،میدونم دیالوگ تکراریه ولی قول میدم که بیدار شم تا نماز صبح هم بخونم.
همین،برام دعا کنین:)♥
تاریخ : جمعه 00/12/20 | 10:39 عصر | نویسنده : pariya | نظر
سلام.
امروز صبح دیر بیدار شدم،و وقتی بیدار شدم حوصله هیچ کاری هم نداشتم،مامانم خونه نبود و بهش زنگ زدم تا حرف بزنیم،بهم گفت برم بیرون یکم راه برم تا بهتر شم،منم چون خواهرم هنوز خواب بود تنهایی رفتم و تصمیم گرفتم برم قهوه فروشی جدیدی که نزدیک خونمون هست و لته بگیرم.رفتم ولی مغازش بسته بود،یکم بالا ترش یه کافه بود و گفتم میرم از اون میگیرم،جلوی درش دو تا پله داشت و من موقع بالا رفتن از پله ها خوردم زمین و دستم خراش برداشت:) وقتیم گفتم لته میخوام گفت نمیزنیم . دیدم گوشیم 10 درصد شارژ داره و وقتی میخواستم برم جای دیگه قطعا شارژم تموم میشد پس برگشتم خونه.خواهرم بیدار بود و گفت بیا باهم بریم همون قهوه فروشی همیشگی،رفتیم و بلاخره به لته رسیدم،بعدش هم پیاده برگشتیم خونه و درس خوندم و از 15 تا 19 کلاس داشتم،از 19:30 تا 22:30 هم کلاس داشتم که حوصله نداشتم دیگه شرکت کنم.
یکم قبل داشتم با مامانم چت میکردم(مامانم خونه مامان بزرگمه چون کمک میخواد مامان بزرگم) و باز هم گریه کردم موقع حرف زدن باهاش. یکم از شرایطم که سعی کردم همه این چند روز پنهانش کنم توی خونه، باهاش حرف زدم و با گفتن نگران نباش هاش حس سبک تری دارم.
فردا قراره منو خواهرم همراه دوتا از دوستاش بریم بیرون،شوقی بابتش ندارم ولی فکر کنم لازمه برام.
فردا باید برنامه مفصلی هم بنویسم چون جمعبندیم از شنبه جدی تر پیش میره.
همین.مراقب خودتون باشید 
تاریخ : پنج شنبه 00/12/19 | 8:11 عصر | نویسنده : pariya | نظر
سلام.
امروز هم مثل دیروز.خیلی کم درس خوندم و اصلا از شرایطم راضی نیستم.بغض میکنم و نفس عمیق میکشم که اشکام نریزه پایین.نمیتونم با کسی حرف بزنم و علاقه زیادی هم به انجام این کار ندارم.
جمعه آزمون دارم و اصلا نمیخوام آزمون بدم.آزمون قبلی رو هنوز نتونستم هضم کنم و بیخیالش بشم،فکر کنم اینجا زیاد راجبش نگفتم ولی خیلی برام سخت بود و هنوز نمیتونم باهاش کنار بیام.
اگه بخوام خودم رو توصیف کنم فقط میتونم بگم ناامید و خستم . حتی دیگه امید زیادی به آینده هم ندارم،شاید کم آوردم ،نمیدونم ...
تاریخ : چهارشنبه 00/12/18 | 7:33 عصر | نویسنده : pariya | نظر
سلام.
حوصله ندارم از اتفاقات امروز بگم هرچند اتفاق خاصی هم نیوفتاد،دوست دارم از حالم بگم.
حس میکنم از اون وقتاس که موتورم خاموش میشه و از همه چی دور میشم،از اون وقتا که خودمم نمیدونم چی میخوام،از اون وقتا که بیشتر توی افکارم غرق میشم و سکوت میکنم،از اون وقتا که پناه میبرم به موزیک هایی که نه حسی رو بهم منتقل میکنن نه از گوش کردنشون لذت میبرم،شاید دنبال راهیی میگردم که بتونم کمتر فکر کنم.
اون دختری که بهتون گفتم بهش پیام دادم جواب نداد و فکر نمیکنم دیگه جوابی هم داده بشه.
حتی دوست ندارم مثل همیشه بشینم و برنامه بنویسم توی این موقعیت ها و کاری کنم ذهنم آروم شه و مجبور بشم به برنامم عمل کنم.
حتی علاقه به خوردن قهوه هم ندارم،ایضا حوصله درست کردنش هم.
حتی دل و دماغ نوشتن هم ندارم ،از این که نمیدونم چی باید بنویسم و چجوری الانم رو توصیف کنم بیشتر لجم میگیره،همین الانم دارم با صدای بلند آهنگ بهتر از منه علی یاسینی رو گوش میکنم و بدون این که به چیزایی که دارم مینویسم فکر کنم تایپ میکنم و متن آهنگ توی مغزم پلی میشه.
دارم روی یه پل باریک راه میرم و نمیدونم ارتفاعش چقدره، نمیدونم ارتفاعم از زمین یک متره یا صد متر،من دارم میرم جلو بدون نگاه کردن به اطرافم.
تاریخ : سه شنبه 00/12/17 | 8:32 عصر | نویسنده : pariya | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.