سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام.

راستش از صبح میخواستم بیام بنویسم ولی نمیدونم چرا داشتم درمقابل نوشتن مقاومت میکردم،پس بهترین راه این بود که بیام شروع کنم.چون وقتی شروع کنم دستم خودش میره...

دیروز اتفاق خاصی نیوفتاد ، درس خوندم و درس خوندم ، همین.

میدونین داشتم به چی فکر میکردم؟به این که من حدود 4-5 سال پیش به شدت به سینما علاقه داشتم و حتی پوستر بازیگر ها روی دیوار اتاقم بود.گذشت و حدود 2-3 سال پیش علاقه زیادی به موسیقی و موزیک پیدا کردم و زندگیم موزیک بود.تا پارسال که علاقه زیادی به انیمیشن داشتم و همیشه دوست داشتم انیمشین جدید ببینم.

اما امسال هرچی تو خودم نگاه میکنم،چیزی نیست که بگم من خیلی بهش علاقه دارم،درسته هنوزم سینما و موزیک و انیمشین کارای مورد علاقم هستن ولی حتی به ندرت میرم سمت اینا.نمیدونم این نشونه خوبی هست یا نه ولی  امسال هیچی تو مغزم نیست جز آزمون لعنتی تیر ماه....

امسال دغدغه اینو ندارم که وای من یه هفته تو خونم و نمیتونم بیشتر از یک هفته خونه باشم چون دو هفته خونه میمونم و حتی به کلافگی فکر نمیکنم،یه جاهایی خسته میشم ولی نمیتونم دست بکشم.

چقدر امسال عوض شدم،و زندگی رو اینجوری بیشتر دوست دارم.

شماها رو هم خیلی دوست دارم... برام دعا کنین:)

 




تاریخ : پنج شنبه 00/11/28 | 8:50 صبح | نویسنده : pariya | نظر

سلام.

دیشب نزدیک ساعت 3 خوابیدم،میدونم خیلی دیر خوابیدم :)))) و صبح هم دیر تر از همیش بیدار شدم.

جلسه دیروز خوب بود،وقت نشد راجب هر مسئله ای حرف بزنیم ولی حس میکنم توی همون مدت هم برام مفید بود و باعث شد از اون حس بدم نسبت به خودم کم بشه.

برنامه امروز زیاد پیچیده و خاص نیست فقط درس میخونم و شب احتمال خیلی زیاد میرم خونه مامان بزرگم برای روز پدر.


راستی روز همه پدر ها و مرد ها مبارککککمؤدب




تاریخ : سه شنبه 00/11/26 | 11:1 صبح | نویسنده : pariya | نظر

همین الان زنگ زدم مشاور نوبت گرفتم، امروز ساعت 5 باید برم. ایشالا بتونه یکم منو از این برزخ در بیاره




تاریخ : دوشنبه 00/11/25 | 8:58 صبح | نویسنده : pariya | نظر

امروز ساعت 6:30 از خواب پریدم و دیگه خوابم نبرد.
با مامانم تو راه کتابخونه بودیم که دیدم گوشیمو جا گذاشتم،نمیتونستم بیام کتابخونه بدون گوشی چون ساعت 8 قرار بود با مشاورم جلسه داشته باشیم. مامانمم کلی سرم غر زد که اینجوری شده، ولی فاصله خونمون تا کتابخونه 5 دقیقه هم نیست. منم عذاب وجدان گرفتم و گفتم اگه نبودم خیلی بهتر بود و کاش حواسمو جمع میکردم.
حدود 20 دقیقه با مشاورم جلسه داشتم و دوباره نشستم تو کتابخونه گریه کردم، اینقدر با خودم، افکارم و  احساساتم درگیرم که خودم نمیدونم دارم چکار میکنم و کنترل احساسات و رفتار های خودمم ندارم.
نمیدونم چرا ولی انگار میخوام بیشتر از این منزوی بشم و کلا کنار بکشم از همه چیز و همه کس.
من پریای یک سال پیش نیستم، حتی پریای دیروز هم نیستم. 




تاریخ : دوشنبه 00/11/25 | 8:28 صبح | نویسنده : pariya | نظر

سلام

امروز هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد.تا حدود ساعت 8 شب داشتم درس میخوندم،چون هوا خوب بود با خواهرم حدود نیم ساعت تا 45 دقیقه ای پیاده روی کردیم و برگشتیم و شام خوردیم  دوباره ادامه درس هامو خوندم.

امروز تصمیم گرفتم تراپیست جدید رو امتحان کنم و ترحیجم اینه که خانم باشه،اینجوری راحت تر میتونم حرف بزنم.

خیلی مراقب خودتون باشید و دوستون دارم.♥




تاریخ : یکشنبه 00/11/24 | 10:47 عصر | نویسنده : pariya | نظر


  • paper | رپورتاژاگهی | شکارچی نرم افزار
  • بک لینک دائمی | قیمت رپورتاژ آگهی