سلام عزیزانم

امروز فقط درس خوندم و رفتم دکتر نوبت گرفتم،سه شنبه باید برم دکتر و از شانس من سه شنبه هم قرار بود برم کادوی تولد دوستمو بهش بدم که جمعه تولدش بود.باید ببینم برنامه چجوری میشه و کی وقت میکنم برم .

الان باید بشینم برنامه دقیق فردامو بنوبسم ، فردا میرم کتابخونه و ساعت 2 برمیگردم چون ساعت 3 کلاس دارم.

یه چنل زدم توی تلگرام،دلیل خاصی ندارم از زدنش فقط احساسات لحظه ایمو توش مینویسم و عکسایی که میگیرم رو میذارم،بنظرتون آیدیشو بذارم اینجا؟

سلام

خیلی دلم براتون تنگ شده چون حس میکنم چند وقتی هست که باهاتون زیاد حرف نزدم،راستش این مدت زیاد همه چی خوب نبود و درگیری های مختلف خیلی داشتم،آخریش هم شکست دوبارم دیروز بود.

یکم خستم و بیشتر از اون ناامیدی داره میاد سمتم و حتی با این که خودم نمیخوام داره یکم بیشتر میشه و دوسش ندارم.

روزا درس میخونم و دارم میرم کتابخونه ،دلم میخواست یکی دو روزی استراحت کنم ولی چون وقتم کم بود کنسل کردم.

امروز همراه دوستم و خواهرم رفتیم بیرون یکم دور زدیم و غذا خوردیم و بنظرم خیلی خوب بود و روحیم عوض شد.

قول میدم دیگه نرم یه مدت و زیاد نباشم،خودم میدونم که اینجا تنها جاییه که توش خود خود واقعیمم.

حال عجیبی دارم، نه خوشحالم نه ناراحت ولی فکر کنم اگه یکم به حال خودم رها بشم میره سمت ناراحتی. 
یک چیزه که دارم با اون خودمو قانع میکنم اونم اینه که زمان درست میکنه همه چیو. 
نباید خودمو ببازم، نباید کم بیارم، فقط همینو میدونم و همین.

سلام
یه مدت نبودم، فردا برام روز مهمیه، امیدوارم بتونم از پسش بر بیام ولی میدونین ته دلم خیلی دلشوره دارم. 
برام دعا کنین. دوستون دارم ♥

امروز...

امروز.....

امروز،از بدترین و عجیب ترین روزای زندگیم بود،سخت بود و طولانی.اتفاق های زیادی افتاد ولی قطعا اینجا راجبش حرف نمیزنم تا شاید چند ماه دیگه این پیام رو خوندم یادم نیاد امروز چی شده،هرچند خودمو که نمیتونم گول بزنم،فکر نکنم امروز از ذهنم پاک بشه هیچوقت...

تنها چیزی که میتونم از امروز بگم، حرفای تو فکرم بود که پرتکرار ترینش این بود که " قوی باش پریا،میگذره،قوی باش! "